ترجمه مقاله

به شدن

لغت‌نامه دهخدا

به شدن . [ ب ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به گشتن . شفا یافتن . ابتلال . استبلال تبلل . بلول . ابلال . نیکو شدن . ملتئم گشتن . خوب شدن : باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
اگر به شوم گر نهم سر بمرگ
که مرگ اندر آید بپولادترگ .

فردوسی .


دردیست آرزو که به پرهیز به شود
پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست .

ناصرخسرو.


مرا به شد آن زخم و برجانت بیم
ترا به نخواهد شد الا بسیم .

سعدی .


رنجور عشق به نشود جز ببوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست .

سعدی .


فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم .

حافظ.


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور.

حافظ.


ترجمه مقاله