ترجمه مقاله

به گزین

لغت‌نامه دهخدا

به گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان ) (از جهانگیری ). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی ). انتخاب بر انتخاب گزیده شده . (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) :
دو صد بار و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه به گزین .

اسدی .


ای به گزین حضرت سلطان خسروان
وی جد تو گزیده ٔ سلطان لم یزل .

سوزنی .


چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین
جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر.

کمال الدین اسماعیل .


|| (نف مرکب ) شخصی که چیزها را انتخاب کند و سیم را سره سازد و او رابعربی نقاد خوانند. (برهان ). صراف و نقاد که سیم رابگزیند و بعربی آن را نقاد و ناقد خوانند و بفارسی سیم گزین و درم گزین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). صراف و نقاد که سیم و زر سره و ناسره را از یکدیگر بازشناسد و بهتر را بگزیند و بتازی نقاد و ناقد گویند. (ناظم الاطباء). شخصی که چیزهای نیک را انتخاب کند. نقاد. ناقد. (فرهنگ فارسی معین ) :
جهان را چنین است آئین و دین
نمانده ست هموار بر به گزین .

فردوسی .


همه گفتم اکنون تویی به گزین
دل شهریاران نیازد بکین !

فردوسی .


گراییده باشی بکردار دین
نباشی برنج از پی به گزین .

فردوسی .


بر طالعی بتخت درآمد که آسمان
از چندگاه باز بگردید به گزین .

فرخی .


|| فیلسوف و طبیب و سائق پیرو طریقه ٔ به گزینی . ج ، به گزینان . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِمص مرکب ) گزیدن و انتخاب کردن . (برهان ). انتخاب . گزینش . (فرهنگ فارسی معین ). انتخاب احسن کردن :
به رنج از پی به گزین آمدم
نه از بهر دیبای چین آمدم .

فردوسی .


چو آن نامه برخواند خاقان چین
ز پیمان بخندید و از به گزین .

فردوسی .


|| (اِ مرکب ) کافور. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله