ترجمه مقاله

بودش

لغت‌نامه دهخدا

بودش . [ دِ ] (اِمص ) هستی و بود که بعربی کون خوانند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). هستی . بود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی و بود و وجود. (ناظم الاطباء) :
از علت بودش جهان بررس
مفکن بزبان دهریان سودا.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 19).


لازم شده است کون بر ایشان و هم فساد
گرچه ببودش اندر آغاز دفترند.

ناصرخسرو.


از ما بشما شادتر از خلق که باشد
چون بودش ما را سبب و مایه شمائید.

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله