ترجمه مقاله

بوزک

لغت‌نامه دهخدا

بوزک . [ ب َ زَ ] (اِ مصغر) بوز است . و آن سبزیی باشد که بسبب رطوبت بر روی نان و گلیم و پلاس و امثال آن بندد. (برهان ). بوز. (آنندراج ). سبزیی یا سپیدیی پنبه مانند، که از هوای سرد بر نان کهنه یا آچار نشیند. (غیاث ). سبزیی که بر نان و جزآن بواسطه ٔ رطوبت و نم نشیند. (رشیدی ) :
تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش
میگذارد تا بر آن از کهنگی بوزک فتد.

(از رشیدی ).


_(رجوع به بوز شود. || مخمر. (از فرهنگ فارسی معین ). لوور. آب جو (بوزک ). (کارآموزی داروسازی ص 207).k05l)_

ترجمه مقاله