ترجمه مقاله

بویه

لغت‌نامه دهخدا

بویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرزومندی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه :
ز سهم وی و بویه ٔ پور خویش
خرد در سرم جای بگرفت بیش .

فردوسی .


مرا بویه ٔ پور گم بود خاست
به دلسوزگی جان همی رفت خواست .

فردوسی .


ترا بویه ٔ دخت مهراب خاست
دلت خواهش سام نیرم کجاست .

فردوسی .


خروشان و نوان با بویه ٔ جفت
ز بی صبری و دلتنگی همی گفت .

(ویس و رامین ).


بجان بویه ٔ یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت .

اسدی .


کهن بویه ٔ جفت نو باز کرد
هم اندرزمان راه را سازکرد.

اسدی .


سوی مولد کشید هوش مرا
بویه ٔ دختر و هوای پسر.

مسعودسعد.


ای در حرم عدل تو امنی که نیاید
از بویه ٔ او خواب خوش آهوی حرم را.

انوری .


شاها ز من شنوسخن حکمت
نز شاعران به بویه ٔ سیم و زر.

حاجی سیدنصراﷲ تقوی .


رجوع به یوبه شود. || رستنی که آنرا شاه تره میگویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله