بیاغشتن
لغتنامه دهخدا
بیاغشتن . [ غ ِ ت َ ] (مص ) نم کردن . خیسانیدن . (برهان ) (هفت قلزم ). آغشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بیاغاریدن . (ناظم الاطباء) :
شهنشهی که چو برداشت روز کین خنجر
بخون خصم بیاغاشت خاک را یکسر.
|| سرشتن و آمیختن با آب یا بخون و چرک . (برهان ) (هفت قلزم ). رجوع به آغشتن شود.
شهنشهی که چو برداشت روز کین خنجر
بخون خصم بیاغاشت خاک را یکسر.
مظفر هروی .
|| سرشتن و آمیختن با آب یا بخون و چرک . (برهان ) (هفت قلزم ). رجوع به آغشتن شود.