بیافتن
لغتنامه دهخدا
بیافتن . [ ت َ ] (مص ) یافتن . پیدا کردن :
دوستان را بیافتی بمراد
سر دشمن بکوفتی بگواز.
رجوع به یافتن شود. || شنیدن بوی . احساس بو کردن . استشمام :
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت .
گوشت بشنفت و دست بگرفت
بینیت بیافت بوی ریحان .
رجوع به یافتن شود.
دوستان را بیافتی بمراد
سر دشمن بکوفتی بگواز.
فرخی .
رجوع به یافتن شود. || شنیدن بوی . احساس بو کردن . استشمام :
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت .
رودکی .
گوشت بشنفت و دست بگرفت
بینیت بیافت بوی ریحان .
ناصرخسرو.
رجوع به یافتن شود.