ترجمه مقاله

بیخسته

لغت‌نامه دهخدا

بیخسته . [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ت َ/ ت ِ ] (ن مف ) درمانده و عاجزشده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (اوبهی ). درمانده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه
نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه .

(از اوبهی ).


|| محبوس و بندی . (برهان ) (آنندراج ). برده و اسیر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). رجوع به پیخستن و پی خسته شود. || بی نوا. (ناظم الاطباء). بدبخت . بینوا. (اشتینگاس ). || بی نصیب . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
ترجمه مقاله