بیدادمند
لغتنامه دهخدا
بیدادمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بیدادگر. (از ناظم الاطباء). (جهانگیری ) (آنندراج ). بیدادگر.بیدادوند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) :
در سینه حلقه ها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او.
جفا بین ز گردون بیدادمند
چو من خسروی در چنین تخته بند.
در سینه حلقه ها شودم آه آتشین
از خامکاری دل بیدادمند او.
خاقانی .
جفا بین ز گردون بیدادمند
چو من خسروی در چنین تخته بند.
امیرخسرو.