ترجمه مقاله

بیدادی

لغت‌نامه دهخدا

بیدادی . (حامص مرکب ) حالت بیداد. ظلم . جور. جفا و ستم . (آنندراج ). بیدادگری . (ناظم الاطباء). ستمکاری . عدوان . ستم . اعتداء. (یادداشت مؤلف ) :
ازین پس گر آید ز جایی خروش
ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش .

فردوسی .


پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت بیدادی و بیرهی .

فردوسی .


ز بیدادی پادشاه جهان
همه نیکوئیها شود در نهان .

فردوسی .


ای جهانی ز تو به آزادی
بر من از تو چراست بیدادی .

فرخی .


ز عدل و داد تو گم گشته نام جور و بیدادی
همیشه همچنین بودی همیشه همچنین بادی .

فرخی .


خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری .

منوچهری .


ز دلها گشت بیدادی فراموش
توانگر شد هر آنکو بود دریوش .

(ویس و رامین ).


یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (تاریخ بیهقی ص 565 چ ادیب ).
نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد
فروساید اگر سنگی که پر تیز است سوهانش .

ناصرخسرو.


و آشفته کنی بدست بیدادی
احوال بنظم و نغز و رامش را.

ناصرخسرو.


بودم آزادزاده ای آزاد
بنده گشتم به بند بیدادی .

مسعودسعد.


چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای مناره ٔ کهن کنند. (تاریخ سیستان ).
گریه ٔ تو ز ظلم و بیدادی
به که بیوقت خنده و شادی .

سنائی .


دست حسد سرمه ٔ بیدادی در چشم وی [ دمنه ] کشید. (کلیله و دمنه ).
داد میخواهم ز بیدادی که گویی بردلش
نقش بیدادی همه بر سنگ خارا کرده اند.

هندوشاه نخجوانی .


رجوع به بیداد شود.
ترجمه مقاله