بیدادی کردن
لغتنامه دهخدا
بیدادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظلم و تعدی کردن . بی انصافی و بی عدالتی نمودن : چو ملک به وی رسید... بکشت و ستم و بیدادی کرد و عجب و کبر و بر اهل علم استخفاف کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کرد
چون خط آرد کم از آن زلف پر از چین نکند.
رجوع به بیداد و بیدادی شود.
زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کرد
چون خط آرد کم از آن زلف پر از چین نکند.
سوزنی .
رجوع به بیداد و بیدادی شود.