بیداد کشیدن
لغتنامه دهخدا
بیداد کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) تحمل ظلم کردن . ستم کشیدن :
کمینه پایه ٔ من شاعری است خود بنگر
که چند گونه کشیدم ز دست او بیداد.
کمینه پایه ٔ من شاعری است خود بنگر
که چند گونه کشیدم ز دست او بیداد.
ظهیرالدین فاریابی .