بیرانه
لغتنامه دهخدا
بیرانه . [ن َ ] (اِ) بر وزن و معنای ویرانه است که خرابه شد. (برهان ). ویران . بیران . ویرانه . (غیاث ) :
در عهد او چه جوئی دلهای خسته از غم
در ملک میر ظالم بیرانه چند خواهی ؟
و رجوع به بیران و ویرانه شود.
در عهد او چه جوئی دلهای خسته از غم
در ملک میر ظالم بیرانه چند خواهی ؟
امیرخسرو.
و رجوع به بیران و ویرانه شود.