ترجمه مقاله

بیروزگار

لغت‌نامه دهخدا

بیروزگار. (ص مرکب ) (از: بی + روز +گار) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بدون شغل و پیشه . بدون گذران . بدون معاش . (ناظم الاطباء). || بی زمان و وقت :
وزو مایه ٔ گوهر آمد چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار.

فردوسی .


|| تباه . سیاه :
دل آواره ام بس بیقرار است
بهند زلف او بیروزگار است .

سالک یزدی .


ترجمه مقاله