ترجمه مقاله

بیرون فکندن

لغت‌نامه دهخدا

بیرون فکندن . [ ف / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برون افکندن . بیرون افکندن . بیرون ریختن . بیرون انداختن :
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن .

رودکی .


بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرّید تا شاخ بلند.

مولوی .


رجوع به افکندن و فکندن شود. || خارج کردن .خود را از جائی خارج ساختن :
کرد رو به یوزواری یک ژغند
خویشتن را شد بدر بیرون فکند.

رودکی .


ترجمه مقاله