بیرون کشیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) برون کشیدن . بدر آوردن . کندن . جدا کردن :
فرودآمد آن بیدرفش پلید
سلیحش همه پاک بیرون کشید.
|| خارج شدن . بیرون رفتن (با سپاهیان ) :
ز میدان چو بهرام بیرون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش سپه سوی هامون کشید.
رجوع به برون کشیدن شود.
- بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن . (یادداشت مؤلف ). خارج کردن و خارج شدن . بیرون رفتن و بیرون بردن :
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده ٔ نو به هامون کشید.
- راز بیرون کشیدن ؛ فاش کردن . آشکار کردن :
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت .
|| انتخاب . (یادداشت مؤلف ). برگزیدن .
فرودآمد آن بیدرفش پلید
سلیحش همه پاک بیرون کشید.
فردوسی .
|| خارج شدن . بیرون رفتن (با سپاهیان ) :
ز میدان چو بهرام بیرون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
فردوسی .
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش سپه سوی هامون کشید.
فردوسی .
رجوع به برون کشیدن شود.
- بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن . (یادداشت مؤلف ). خارج کردن و خارج شدن . بیرون رفتن و بیرون بردن :
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی .
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده ٔ نو به هامون کشید.
فردوسی .
- راز بیرون کشیدن ؛ فاش کردن . آشکار کردن :
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت .
فردوسی .
|| انتخاب . (یادداشت مؤلف ). برگزیدن .