بیعگه
لغتنامه دهخدا
بیعگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) (از: بیع + گه ، مخفف گاه ) مخفف بیعگاه . جای بیع و شرا. (از آنندراج ) :
بیعگه غم دل خاقانی است
زآن کند اندوه در او کاروان .
آنرا که قبول تو خریدار نباشد
در بیعگه هیچ دلش بار نباشد.
بیعگه غم دل خاقانی است
زآن کند اندوه در او کاروان .
خاقانی .
آنرا که قبول تو خریدار نباشد
در بیعگه هیچ دلش بار نباشد.
نظیری (دیوان چ مصفا ص 142).