ترجمه مقاله

بیغو

لغت‌نامه دهخدا

بیغو.[ ب َ / بی ] (اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 480). در شجره نامه ٔ راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه ٔ عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود میجنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است . در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لیکن از اسارت وی ذکری نیست . ابن اثیر نویسد که از سلجوق سه پسر ماند، ارسلان ومیکائیل و موسی لیکن بعد میگوید: بیغو و طغرل بک محمد و چغری بک داود پسران میکائیل بن سلجوق اند و بیغو رابرادر طغرل و چغری میشمارد و غلبه ٔ تاریخ در این است که بیغو همان موسی پسر سلجوق است که بعد از قسمت شدن خراسان بین سلاجقه مملکت سیستان هرات و پوشنج و غور بنام او افتاد و از اینکه در اوایل امر سلاجقه خبر این بیغو بیکباره منقطع میشود پیداست که مردی پیر و فرتوت بوده و دیر نمانده است . راوندی صاحب راحةالصدور که شجره نامه ٔ سلاجقه از اوست بعد از فتح خراسان بدست سلاجقه گوید: پس هر دو برادر چغری و طغرل و عم ایشان موسی بن سلجوق که او را یبغو (بتقدیم یا بر با) کلان گفتند و عم زادگان .... الخ . و باز در صفحه ٔ 104 در تقسیم ممالک گوید: و موسی یبغو کلان بولایت بست و هرات و سیستان ... نامزد شد... الخ و خواجه فضل اﷲ رشیدالدین نیز در جامع عین این اخبار را کلمه به کلمه از راحةالصدور گرفته و روایت کرده است . (حاشیه ٔ تاریخ سیستان چ بهار ص 265، 367). رجوع به بیغوی سلجوقی شود.
ترجمه مقاله