بیمارداری
لغتنامه دهخدا
بیمارداری . (حامص مرکب ) مریض داشتن . مریض داری . || پرستاری و مواظب بیمار بودن . (ناظم الاطباء). پرستاری بیمار. بیماربانی . بیماروانی . پرستاری . تمریض . (یادداشت مؤلف ) :
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری .
نپرداخت چشمش بحال دل ما
ز بیماربیمارداری نیاید.
- بیمارداری کردن ؛ پرستاری کردن از بیمار. (ناظم الاطباء). تمریض . (منتهی الارب ). تطلیة. (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ).
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری .
نظامی .
نپرداخت چشمش بحال دل ما
ز بیماربیمارداری نیاید.
دانش (از آنندراج ).
- بیمارداری کردن ؛ پرستاری کردن از بیمار. (ناظم الاطباء). تمریض . (منتهی الارب ). تطلیة. (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ).