بیم زدهلغتنامه دهخدابیم زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترسیده . ترس رسیده . مرعوب . هراسان . ترسانیده شده . خائف : مثل است اینکه در عذاب کده حدزده به بود که بیم زده .سنائی .