ترجمه مقاله

بیواره

لغت‌نامه دهخدا

بیواره . [ بی رَ / رِ ] (ص ) غریب .(رشیدی ) (جهانگیری ). بی کس و غریب و تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). غریب و تنها. (اوبهی ). بی کس وغریب و اجنبی و بیگانه . (ناظم الاطباء) :
بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام .

اسدی .


بپرسید کاین مرد بیواره کیست
که گستاخیش سخت یکبارگیست .

اسدی .


طالبی سرگشته ای آواره ای
بینوائی بیدلی بیواره ای .

شاه داعی .


|| بی قدر و مرتبه و بی اعتبار. (برهان ) (ناظم الاطباء). بی قدر و بی اعتبار. (آنندراج ) (انجمن آرا). || بیچاره . (اوبهی ). درمانده و عاجز. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله