ترجمه مقاله

بیوه زن

لغت‌نامه دهخدا

بیوه زن . [ وَ / وِ زَ ] (اِ مرکب ) زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم :
از خون چشم بیوه زنان لعلش
ز اشک یتیم آن درشهوارش .

ناصرخسرو.


ای بسا رایت عدوشکنان
سرنگون از دعای بیوه زنان .

(از المضاف الی بدایع الازمان ص 36).


میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439).
ای هنر از مردی تو شرمسار
از هنر بیوه زنی شرم دار.

نظامی .


شنیدم که بیوه زنی دردمند
همی گفت و رخ بر زمین مینهاد.

سعدی .


نبودی بجز آه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی .

سعدی .


لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه . (گلستان ).
بیوه زن دوک رشته در مهتاب
کرده بر خود حرام راحت و خواب .

اوحدی .


آه آتش زای من با باد استغنای او
چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست .

یغما.


ترجمه مقاله