ترجمه مقاله

بی شک

لغت‌نامه دهخدا

بی شک . [ ش َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + شک ) بدون اشتباه . بدون وهم و گمان . بدون تردید. بطور یقین . (ناظم الاطباء). بی گمان . بی ریب . بی شبهه . بلاشک . بلاشبهه .یقین . یقیناً. همانا. (یادداشت مؤلف ) :
بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید
ترسم که ناگوارد کایدن نه خرد خاید.

رودکی (شرح حال رودکی ج 3 ص 993).


حور بهشتی گرش ببیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون .

دقیقی .


گرانمایه از دختر مهرکست
ز پشت منست و مرا بی شک است .

فردوسی .


طاعت او چون نماز است و هرآنکس کز نماز
سر بتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.

فرخی .


تبنک را چو کژ نهی بی شک
ریخته کژ برآید از تبنک .

عنصری .


هر کو به شبی صدره عمرش نه همی خواهد
بی شک به بر ایزد باشدش گرفتاری .

منوچهری .


هر که او بر ره کفتار رود بی شک
سوی مردار نماید ره کفتارش .

ناصرخسرو.


هر که نتابد ز علی روی خویش
بی شک ازو روی بتابد عذاب .

ناصرخسرو.


از آن پس کت نکوئیها فراوان داد بی طاعت
گر او را تو بیازاری ترا بی شک بیازارد.

ناصرخسرو.


ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی .

سوزنی .


از آن کرده بی شک پشیمان شوی
که در وی بگفتار نادان شوی .

(سندبادنامه ص 234).


گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک .

نظامی .


بعقل آن به که روزی خورده باشد
که بی شک کار کرده کرده باشد.

نظامی .


عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید
کو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری .

سعدی .


من فتنه ٔ زمانم و آن دوستان که داری
بی شک نگاه دارند از فتنه ٔ زمانت .

سعدی .


خر که کمتر نهند بر وی بار
بی شک آسوده تر کند رفتار.

سعدی .


- بی شکی ؛ بدون هیچ تردید و اشتباهی :
بگذرد ار باشدش از تو قبولی بجاه
افضل شیرین سخن بی شکی از فرقدان .

خاقانی .


برچنان سبزه هر آن کو برنشست
بر نجاست بی شکی بنشسته است .

مولوی .


تا نیاموزد نگوید صد یکی
ور بگوید حشو گوید بی شکی .

مولوی .


فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون بنورش روی آری بی شکی .

مولوی .


رجوع به شک شود.
- بی شک و ریب ؛ بدون اشتباه . بدون وهم و گمان . بدون تردید. بطور یقین . (ناظم الاطباء). رجوع به شک و نیز رجوع به ریب شود.
- بی شک و شبهه (از اتباع ) ؛ بی شک و ریب . بطور یقین . بدون تردید. بدون اشتباه . (ناظم الاطباء)
ترجمه مقاله