ترجمه مقاله

بی منتها

لغت‌نامه دهخدا

بی منتها. [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + منتها = منتهی عربی ) بی منتهی . بی انجام . بی پایان :
ور بدل اندیشه از مردم کنی
مشغله شان بی حد و بی منتهاست .

ناصرخسرو.


اوست مختار خدا وچرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتها.

خاقانی .


نمی خواستم رفت ز ارمن ولیکن
ز طوفان بی منتها میگریزم .

خاقانی .


شاید که در حساب نیاید گناه ما
آنجا که فضل و رحمت بی منتهای تست .

سعدی .


باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست .

مولوی .


و رجوع به منتهی و بی منتهی شود.
ترجمه مقاله