بی سر و پایی
لغتنامه دهخدا
بی سر و پایی . [ س َ رُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و پا. || ناتوانی . عجز و درماندگی . (یادداشت مؤلف ). || فقر. || کنایه از فرومایگی ، پستی و دنائت . سفلگی و پستی . (یادداشت مؤلف ) : .... که سخن نگویند الا بسفاهت و نظر نکنند الا بکراهت . فقرا را به بی سر و پایی منسوب کنند. (گلستان ).
- بی سر و پایی کردن ؛ کنایه از فروتنی نشان دادن :
خار نه ای کاوج گرایی کنی
به که چو گل بی سر و پایی کنی .
- بی سر و پایی کردن ؛ کنایه از فروتنی نشان دادن :
خار نه ای کاوج گرایی کنی
به که چو گل بی سر و پایی کنی .
نظامی .