بی فایده
لغتنامه دهخدا
بی فایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فایده ) بی مصرف . بیهوده . بی اثر و بی حاصل . (ناظم الاطباء). غیر مفید. ناسودمند :
بپذیر ز حجت سخن که شعرش
بی فایده و بی عرز (؟) نباشد.
و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185).
سیم دل مسکینم بر خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم .
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده .
کوته نظران ملامت از عشق
بی فایده میکنند و تحذیر.
|| نالایق . (ناظم الاطباء). رجوع به فایده شود.
بپذیر ز حجت سخن که شعرش
بی فایده و بی عرز (؟) نباشد.
ناصرخسرو.
و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185).
سیم دل مسکینم بر خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم .
سعدی .
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده .
سعدی .
کوته نظران ملامت از عشق
بی فایده میکنند و تحذیر.
سعدی .
|| نالایق . (ناظم الاطباء). رجوع به فایده شود.