ترجمه مقاله

بی مزگی

لغت‌نامه دهخدا

بی مزگی . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی مزه . بی ذائقگی . (آنندراج ). بی طعمی . بی لذتی و طعم مکره و نفرت انگیز. (ناظم الاطباء). بی طعمی . صفت بی مزه . فقد یکی از طعمهای نه گانه . تفاهت . (یادداشت مؤلف ). شیخ الرئیس در قانون گوید بیمزگی بر دو گونه است یکی حقیقی و یکی حسی . حقیقی آن است که در واقع عادم مزه است چون آب ، و حسی آن است که ذائقه از آن چیزی درنیابد مانند مزه ٔ آهن و مس . چه ذائقه بعلت شدت کثافت این دو فلز که مانع از آن است که از آن چیزی تحلیل شده با زبان درآمیزد مزه ٔ آن دو حس نکند. لیکن اگر بتدبیر و چاره مس و آهن را به اجزاء صغار درآرند مانند غباری ، آنگاه هر دو را طعمی قوی باشد. || مجازاً، افراط در کاری که مطبوع نباشد گفتاری یا کرداری . (از یادداشت مؤلف ). ناخوش آیندی و نفرت و کراهت . (از ناظم الاطباء). بی لطفی . (آنندراج ).
- بی مزگی کردن ؛ افراط کردن در گفتاری یا کرداری نامطبوع .
ترجمه مقاله