بی نظم
لغتنامه دهخدا
بی نظم . [ ن َ ] (ص مرکب )(از: بی + نظم ) آشفته . درهم . نابسامان :
بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
کز یار بازگشت خوهم خواستار دل .
و رجوع به نظم شود.
- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان . بی قاعده و قانون .
بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
کز یار بازگشت خوهم خواستار دل .
سوزنی (دیوان ص 245).
و رجوع به نظم شود.
- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان . بی قاعده و قانون .