بی نفسی
لغتنامه دهخدا
بی نفسی . [ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نفس . عجز. اضطرار. خموشی از ناتوانی :
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر.
و رجوع به نفس شود.
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر.
سنائی .
و رجوع به نفس شود.