ترجمه مقاله

بی وفایی کردن

لغت‌نامه دهخدا

بی وفایی کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عهدشکنی کردن . عهدشکنی . مقابل وفاداری کردن :
چنین با پدر بی وفائی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم .

فردوسی .


نه من با پدر بی وفایی کنم
نه با دهر من آشنایی کنم .

فردوسی .


و ناچار چنین باید باشد که بدعهدی و بی وفایی کردیم تا کار کجا رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). بی وفایی چراکرد و خدای را عز و جل چرا فروخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56).
همی ترسید کز شوریده رائی
کند ناموس عدلش بی وفایی .

نظامی .


یار با ما بی وفایی میکند
بیگناه از ما جدایی میکند.

سعدی .


دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفائی .

سعدی .


|| خیانت و غدر کردن . || ناسپاسی کردن .
ترجمه مقاله