ترجمه مقاله

تاباندن

لغت‌نامه دهخدا

تاباندن . [ دَ ] (مص ) تابانیدن . تاب دادن . پیچ دادن . || سخت افروختن . سخت تافتن . تاباندن چنانکه تنور را : تا می توانست اجاق را تاباند. || مشعشع ساختن . روشن کردن :
بگیرد پس آن آهنین گرز را
بتاباند آن فره و برز را.

فردوسی .


|| اعراض کردن :
ز فرمان شه برمتابان سرت
که شمشیریابی تواندر خورت .

فردوسی .


ترجمه مقاله