ترجمه مقاله

تاجبخش

لغت‌نامه دهخدا

تاجبخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) تاج بخشنده . دهنده ٔ تاج . دهنده ٔ افسر. در شاهنامه ٔ فردوسی این کلمه از القاب رستم آمده و غالباً بصورت «یل تاجبخش » و «گو تاجبخش » و «شیراوژن تاجبخش » و... بکار رفته است :
فریبرز گفت ای یل تاجبخش
خداوند کوپال و خفتان و رخش .

فردوسی .


همی خواندندش خداوند رخش
جهانجوی و شیراوژن و تاجبخش .

فردوسی .


چو بشنید رستم برانگیخت رخش
منم ، گفت شیراوژن تاجبخش .

فردوسی .


که آمد پیاده گو تاجبخش
به نخجیرگه زو رمیده ست رخش .

فردوسی .


هم آنگه خروشی برآورد رخش
بخندید شادان دل تاجبخش .

فردوسی .


سر سرکشان مهتر تاجبخش
بفرمود تا برنشیند برخش .

فردوسی .


برآشفت گردافکن تاجبخش
ز دنبال هومان برانگیخت رخش .

فردوسی .


چو زورتن اژدها دید رخش
کز آنسان برآویخت با تاجبخش .

فردوسی .


چو این گفته شد مژده دادش برخش
از او شادمان شد دل تاجبخش .

فردوسی .


چو آمد بشهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد، رخش .

فردوسی .


بگردون برافراخته کوس ، رخش
ز خورشید برتر، سر تاجبخش .

فردوسی .


برون شد بخشم اندر آمد برخش
منم گفت شیراوژن تاجبخش .

فردوسی .


ولی از «تاجبخش » در این بیت شاهنامه ٔ فردوسی مراد اسفندیار است :
ازآن سو خروشی برآورد رخش
وزین سوی اسپ یل تاجبخش .

فردوسی (شاهنامه ٔ رسیدن رستم به اسفندیار)


ولی گویندگان بعد از فردوسی این کلمه را صفت خدا و بزرگان و قهرمانان و پهلوانان و شاهنشاهان بکاربرده اند و کلمه ٔ شاهنشاه برای افاده ٔ معنی آن نزدیک تر است زیرا شاهنشاهان بپادشاهان تابع افسر و تاج می بخشیدند :
تو تاجبخش جمع سلاطین و همچو من
سلطان تاجدار فلک طوقدار تست .

خاقانی .


گر اسد خانه ٔ خورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد
تاجبخش ملک مشرق بود
این نه بس باشد برهان اسد.

خاقانی .


(در مرثیه ٔ رشیدالدین اسد شروانی ). (دیوان طبع عبدالرسولی ص 624).
تخت ساز از حرص ، تافرمان دهی بر تاجبخش
پشت کن بر آز، تا پهلو زنی با پهلوان .

خاقانی .


گشاده دو دستش چو روشن درخش
یکی تیغزن شد یکی تاجبخش .

نظامی .


بشاهی تاجبخش تاجدار است
بدولت یادگار شهریار است .

نظامی .


هم اورنگ پیرای و هم تاجبخش .

نظامی .


خسرو تاجبخش تخت نشان
بر سر تاج و تخت گنج فشان .

نظامی .


هر کجا شاه و شهریاری بود
تاجبخشی و شهریاری بود.

نظامی .


بنور تاج بخشی چون درخشست
بدین تایید نامش تاج بخشست .

نظامی (خسرو و شیرین ص 19).


تویی تاجبخشی کز آن تاجدار
سریر پدر را شدی یادگار.

نظامی .


ترجمه مقاله