ترجمه مقاله

تانستن

لغت‌نامه دهخدا

تانستن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص ) مخفف توانستن و بر این قیاس است تانست و تاند و تانم . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به فرهنگ نظام شود. گیلکی «تنستن » (توانستن )». (حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل کلمه ٔ تانست ). رجوع به توانستن شود. تانَد مختصر تواند باشد. (برهان ) (آنندراج ). تانست مخفف توانست بود. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ).رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 273 شود. تانَم مختصر و مخفف توانم . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 285 شود :
به رای و حزم جهان را نگاه تاندداشت
ولی نتاند دنیاو خویش داشت نگاه .

فرخی .


چرا نتاند تاند، من این غلط گفتم
بدین عقوبت واجب شود معاذاﷲ.

فرخی .


تو چه گویی که من بیدل چون تانم گفت
مدحت خسرو عادل به چنین حال اندر.

فرخی .


نه ستم رفت بمن زو و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی .

منوچهری .


کرا عقل از فضایل خلعت دینی بپوشاند
نتاندکرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش .

ناصرخسرو.


مرکب من بود زمان پیش از این
کرد نتانست ز من کس جداش .

ناصرخسرو.


آه و زاری پیش تو بس قدر داشت
من نتانستم حقوق آن گذاشت .

مولوی .


اختیاری هست ما را در جهان
حُسن را منکر نتانی شد عیان .

مولوی .


آنکه رویانید تاند سوختن
وآنکه او بدرید داند دوختن .

مولوی .


من نیارم ترک امر شاه کرد
من نتانم شد بر شه روی زرد.

مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).


جهان آفرینت گشایش دهاد
که گر وی ببندد که تاند گشاد.

سعدی .


ترا چون تانم اینجا میهمان کرد
بزندان دوستان را چون توان کرد.

امیرخسرو (از فرهنگ نظام ).


ترجمه مقاله