تاوان
لغتنامه دهخدا
تاوان . (اِ) غرامت . (صحاح الفرس ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ دهخدا) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (ناظم الاطباء). جریمانه . (ناظم الاطباء). جریمه . وجه خسارت . جبران ضرر :
به تاوانْش دینار بخشم ز گنج
بشویم دل غمگساران ز رنج .
تو از گنج تاوان آن بازده
بکشور ز فرموده آواز ده .
همان نیز تاوان ، بفرمان شاه
رسانید خسرو بدان دادخواه .
لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند، تاوان این از شما خواسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562).
تنت کز بهر طاعت بُد بعصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان .
بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردندو چندان که قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد و بخداوند زمین داد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
حلقه ای ار کم شود از زلف تو
خاتم جم خواه به تاوان آن .
پروانه بسوخت خویشتن را
بر شمع چه لازم است تاوان .
در عالم حساب به این مایه زندگی
تاوان عمر از همه کس می توان گرفت .
تاوان اگر تو لعل دهی در حساب نیست
تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای .
- امثال :
سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد .
گنه کنند گاوان ، کدخدا دهد تاوان . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
|| عوض و بدل . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
کنی ما را همین دو روز مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان .
دو عید است ما را ز روی دو معنی
که خوشی و خوبیش را نیست تاوان
همایون یکی هست تشریف خسرو
مبارک دگر عید اضحی و قربان .
|| جرم و جنایت و زیان و گناه . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نقص . تقصیر :
ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود
بدآن بُد که عهدش فراوان نبود.
هر آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان .
علی تکین را کز پیش تو ملک بگریخت
هزار عدل همان بود و صدهزار همان
اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بر او تاوان .
اگر زمین برندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه . (قابوسنامه ).
ترا اسباب عطاری فراوان
تو کناسی کنی کس را چه تاوان .
نیست تاوان بر سرشک ابر و نور آفتاب
گر ز خارستان و شورستان برون ناید گیا.
گوئی از اسم نکو، مرد نکوفعل شود
نه چو بد باشد تن ، اسم ورا تاوان نیست .
پس این تاوان اولاً خدای راست و ثانیاًرسول را و ثالثاً علی را. (کتاب النقض ص 353).
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندر این شعر که گفتی زدر تاوانی .
چون من و تو هیچ کسان دِهیم
بیهده بر دهر چه تاوان نهیم .
تا هشیارم در طربم نقصان است
چون مست شوم بر خردم تاوان است
حالیست میان مستی و هشیاری
من بنده ٔ آن دمم که شادی آنست .
گوی را گویی که ای بیچاره سرگردان مباش
گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را بگوی .
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
اگر این مرداز قید هستی خود بازرسته است ، هرچه کند مانع نیست واگر بخود گرفتار است ، هرچه کند بر وی تاوان است . (رشحات علی بن حسین کاشفی ). || آنچه در قمار،باخته را به برنده دادن باید. || مصادره .(آنندراج ). رجوع به تاوان بودن و تاوان دادن و تاوان دار و تاوان زده و تاوان شدن و تاوان کردن و تاوان نهادن شود.
به تاوانْش دینار بخشم ز گنج
بشویم دل غمگساران ز رنج .
فردوسی .
تو از گنج تاوان آن بازده
بکشور ز فرموده آواز ده .
فردوسی .
همان نیز تاوان ، بفرمان شاه
رسانید خسرو بدان دادخواه .
فردوسی .
لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند، تاوان این از شما خواسته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562).
تنت کز بهر طاعت بُد بعصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان .
ناصرخسرو.
بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردندو چندان که قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد و بخداوند زمین داد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
حلقه ای ار کم شود از زلف تو
خاتم جم خواه به تاوان آن .
خاقانی .
پروانه بسوخت خویشتن را
بر شمع چه لازم است تاوان .
سعدی .
در عالم حساب به این مایه زندگی
تاوان عمر از همه کس می توان گرفت .
تنها (از آنندراج ).
تاوان اگر تو لعل دهی در حساب نیست
تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای .
(از آنندراج )
- امثال :
سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد .
گنه کنند گاوان ، کدخدا دهد تاوان . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
|| عوض و بدل . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
کنی ما را همین دو روز مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان .
(ویس و رامین ).
دو عید است ما را ز روی دو معنی
که خوشی و خوبیش را نیست تاوان
همایون یکی هست تشریف خسرو
مبارک دگر عید اضحی و قربان .
انوری .
|| جرم و جنایت و زیان و گناه . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). نقص . تقصیر :
ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود
بدآن بُد که عهدش فراوان نبود.
فردوسی .
هر آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان .
فرخی .
علی تکین را کز پیش تو ملک بگریخت
هزار عدل همان بود و صدهزار همان
اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت
بدان دو کار نبود از خرد بر او تاوان .
فرخی .
اگر زمین برندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه . (قابوسنامه ).
ترا اسباب عطاری فراوان
تو کناسی کنی کس را چه تاوان .
ناصرخسرو.
نیست تاوان بر سرشک ابر و نور آفتاب
گر ز خارستان و شورستان برون ناید گیا.
معزی .
گوئی از اسم نکو، مرد نکوفعل شود
نه چو بد باشد تن ، اسم ورا تاوان نیست .
سنائی .
پس این تاوان اولاً خدای راست و ثانیاًرسول را و ثالثاً علی را. (کتاب النقض ص 353).
بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست
اندر این شعر که گفتی زدر تاوانی .
فتوحی مروزی (در جواب انوری ).
چون من و تو هیچ کسان دِهیم
بیهده بر دهر چه تاوان نهیم .
نظامی .
تا هشیارم در طربم نقصان است
چون مست شوم بر خردم تاوان است
حالیست میان مستی و هشیاری
من بنده ٔ آن دمم که شادی آنست .
(از جوامعالحکایات عوفی ).
گوی را گویی که ای بیچاره سرگردان مباش
گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را بگوی .
سعدی .
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
(بوستان ).
اگر این مرداز قید هستی خود بازرسته است ، هرچه کند مانع نیست واگر بخود گرفتار است ، هرچه کند بر وی تاوان است . (رشحات علی بن حسین کاشفی ). || آنچه در قمار،باخته را به برنده دادن باید. || مصادره .(آنندراج ). رجوع به تاوان بودن و تاوان دادن و تاوان دار و تاوان زده و تاوان شدن و تاوان کردن و تاوان نهادن شود.