ترجمه مقاله

تأدیب

لغت‌نامه دهخدا

تأدیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ناظم الاطباء). ادب کردن . (تاج العروس ) (زوزنی ). ادب دادن . (آنندراج ). آموختن طریقه ٔ نیک . (ناظم الاطباء). تربیت نمودن . (فرهنگ نظام ) : بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی . (تاریخ بیهقی ). || عتاب و تنبیه و سیاست کردن . (از ناظم الاطباء). || بازخواست کردن کسی بر کاری بد برای خواندن وی به حقیقت تربیت . (از اقرب الموارد). عقوبت . مجازات : اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت ، اما او را بزندان فرستادندی . (نوروزنامه ). همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
عنایت بر من اولیتر که تأدیب جفا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی .

سعدی .


|| در اصطلاح فقه ، شخص نابالغی را زدن : درصورتی که مرتکب جرم غیربالغ باشد، بر حاکم است که او را تأدیب کند.
- تأدیب احداث ؛ تربیت جوانان .
ترجمه مقاله