ترجمه مقاله

تأویل

لغت‌نامه دهخدا

تأویل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تأویل چیزی را بچیزی ، بازگرداندن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بازگشت کردن از چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برگرداندن بچیزی . (فرهنگ نظام ). مشتق از «اول »است که در لغت بمعنی رجوع است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و منه قولهم فی الدعاء للمضل : «اول اﷲ علیک ؛ ای رد علیک ضالتک ». (اقرب الموارد). ج ، تأویلات . || تأویل سخن ؛ تدبیر و تقدیر و تفسیر آن . (از اقرب الموارد). تأویل کلام ؛ بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد. (منتهی الارب ). در اصطلاح ، گردانیدن کلام از ظاهر بسوی جهتی که احتمال داشته باشد. و گویند که تأویل مشتق از «اول » است پس تأویل گردانیدن کلام باشدبسوی اول و بیان کردن از عبارتی بعبارت دیگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه معنی با وی گردد. (مهذب الاسم-اء) (السام-ی ف-ی الاسام-ی ). تفسیر کردن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بیان معنی کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آنها باشد. مثال : من هرچه می گویم فلان به چیز دیگر تأویل می کند. (فرهنگ نظام ). توجیه ، وجه : اداکرده باشم امانت را بی شکستن عهد و بی تأویل . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد، مطلقه است بسه طلاق و در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه ). در احکام مروت غدر به چه تأویل جایز توان داشت . (کلیله و دمنه ). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه ).
نباید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی .

(بوستان ).


|| تأویل در نزد علمای علم اصول مرادف تفسیر است و بقولی تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است چنانکه مثلاً هرگاه لفظ مجملی را بدلیل ظنی چون خبر واحد بیان کنند آنرا مؤول خوانند و هرگاه آنرا بدلیل قطعی بیان کنند مُفَسَّر گویند. و توان گفت تأویل اخص از تفسیر است . (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). رجوع به تفسیر شود. جرجانی آرد: در شرع بازگرداندن لفظ از معنی ظاهر بمعنی احتمالی آن است بشرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند مانند قول خدای تعالی : «یخرج الحی من المیت » اگر بدان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود، تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود تأویل است . (از تعریفات جرجانی ). تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است و بقولی تأویل بیان یکی از محتملات لفظ و تفسیر بیان مراد متکلم است و بیشتر تأویل در کتب الهی بکار رود. (از اقرب الموارد). حاجی خلیفه ذیل علم التأویل آرد: اصل کلمه از «اول » بمعنی رجوع است و مؤول بازگرداندن آیه به یکی از معانی احتمالی آن است و بقولی مشتق از ایالت بمعنی سیاست است ، بدین معنی که سخن را تدبیر کنند و معنی را بجای خود بگذارند. و در تفسیر و تأویل اختلاف شده است . ابوعبید وگروهی گویند: هر دو به یک معنی باشند و گروهی منکر این گفتارند و راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است واستعمال آن بیشتر در الفاظ و مفردات است لیکن استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب در کتب الهی بکار میرود و دیگری گفته است : تفسیر بیان لفظی است که جز به یک وجه محتاج نباشد و تأویل توجیه لفظ به یکی از معانی مختلفی است که بدان متوجه است برحسب ادله ای که آشکار باشد و «ماتریدی » گوید: تفسیر تعیین است بر آنکه از لفظ آن معنی اراده شده و گواهی بر خدا است که از این لفظ، این معنی را خواهد و تأویل ترجیح یکی از معانی محتمل است بدون یقین و شهادت . و ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع لفظ است ، حقیقت بود یا مجاز. و تأویل تفسیر باطن لفظ است و مأخوذ است از اول و آن بازگشت بود بعاقبت کار، پس تأویل اخبار از حقیقت مراد است و تفسیر اخبار است از دلیل مراد. مثال آن قول خدا است سبحانه و تعالی : ان ربک لبالمرصاد . تفسیر آن این است که مرصاد وزن مفعال است از رصد و تأویل آن برحذر داشتن است از خوار شمردن امر خدا سبحانه و تعالی . و راغب اصفهانی گوید: تفسیر معانی قرآن را کشف کند ومراد را بیان سازد خواه بحسب لفظ باشد و خواه بحسب معنی ، و تأویل بیشتر در معانی است . و تفسیر یا درباره ٔ غریب الفاظ بود که بکار رفته است یا در لفظ مختصرکه با شرح آشکار شود و یا در کلامی که قصه ای را در بردارد و جز با دانستن آن قصه روشن نشود. اما تأویل گاه عام بکار رود و گاه خاص مانند کفر که گاهی در انکار مطلق استعمال شود و گاه در انکار باری تعالی خاصةً و یا در لفظ مشترک بین معانی مختلف . و گفته اند تفسیر به روایت تعلق دارد و تأویل به درایت . و ابونصر قشیری گفته است : تفسیر بر سماع مقصور است ، و اتباع و استنباط در آنچه بتأویل متعلق است . و قومی گفته اند آنچه از کتاب خدا و سنت رسول مبین است ، تفسیر بود و کسی را نرسد که در آن اجتهاد کند بلکه بر همان معنی حمل شود که وارد شده است و از آن تجاوز نباید کرد و تأویل چیزی است که علمای عالم بمعنی خطاب و ماهر در آلات علوم استنباط کنند و جماعتی که بغوی و کواشی از آن جمله اند گویند تأویل صرف آیه است از طریق استنباط بمعنی موافق ماقبل و مابعد آن که در آیه احتمال چنان معنی بود و مخالف کتاب و سنت نبود، و شاید صواب همین است ... (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 334-335ذیل علم تأویل ) :
هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت
او بچشم راست در دین اعور است .

ناصرخسرو.


شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا.

ناصرخسرو.


بحله ٔ دین حق در پود تنزیل
به ایشان بافت از تأویل تاری .

ناصرخسرو.


همچنانکه که ملحدان ... نقیض قرآن می کنند و تفسیر آن میگردانند و آنراتأویل میگویند تا مردم میفریبند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 62). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار،واقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و امامان اصحاب تأویل ... (جهانگشای جوینی ).
خویش را تأویل کن نه اخبار را
مغز را بد گوی نی گلزار را.

مولوی .


فکر خود را گر کنی تأویل به
که کنی تأویل آن نامشتبه .

مولوی .


همچنین تأویل قد جف القلم
بهر تحریض است بر شغل اهم .

مولوی .


|| تأویل حکم را به اهل آن ؛ رد کردن آنرا به ایشان . (از اقرب الموارد). || دلیل . حکم . دستور : باری اگر لابد خواهی کشت بتأویل شرع بکش . گفت تأویل شرع چگونه باشد؟ گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم بعد از آن مرا بقصاص او بکش تا بحق کشته باشی . (گلستان ). || حیله ٔ شرعی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حیله . بهانه :
گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر
سی شب از من به چه تأویل جدائید همه .

خاقانی .


خنده و مستیم به تأویل است
خنده ٔ شیر مستی پیل است .

نظامی .


رجوع به تأویل کردن و تأویل نهادن شود. || ترجیع. (تعریفات جرجانی ). || تأویل رؤیا؛ تعبیر آن . (از اقرب الموارد). تعبیر خواب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرح خواب و رؤیا که نام دیگرش تعبیر است . (فرهنگ نظام ) :
سر بابک از خواب بیدار شد
روان و دلش پر ز بازار شد
هر آنکس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
به ایوان بابک شدند انجمن
بزرگان و فرزانه و رای زن
..... سرانجام گفت ای سرافراز شاه
بتأویل این کرد باید نگاه .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1924).
|| عاقبت . صاحب اساس گوید: لاتعول علی الحب تعویلاً فتقوی اﷲ احسن تأویلاً؛ ای عاقبة. (اقرب الموارد). عاقبت پدید کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در اصطلاح اهل رمل عبارت است از شکلی که حاصل شود از بستن و یا گشادن شکل متن . (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). و رجوع به متن شود.
ترجمه مقاله