تبیان
لغتنامه دهخدا
تبیان . [ ت َ/ ت ِب ْ ] (ع مص ) از «بَیَن َ» بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است . واضح و آشکار شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن . (دهار). پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بسیار واضح و آشکار کردن . بفتح تا هم صحیح است . (فرهنگ نظام ) :
بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را
از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند.
بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی
از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم .
|| و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را
از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند.
ناصرخسرو.
بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی
از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم .
سوزنی .
|| و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).