ترجمه مقاله

تجوع

لغت‌نامه دهخدا

تجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی :
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت
صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت .

مولوی (مثنوی ).


گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.

مولوی (مثنوی ).


|| خویشتن را گرسنه داشتن . (زوزنی ). خود را گرسنه داشتن بقصد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
ترجمه مقاله