ترجمه مقاله

تحلیق

لغت‌نامه دهخدا

تحلیق . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار ستردن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). موی بستردن . (زوزنی ). سر ستردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک ستردن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || انداختن چیزی بسوی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || به شکل حلقه داغ کردن ستور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قرار دادن چیزی را بشکل حلقه ، و در حدیث است : و حلق باصبعه الابهام و التی تلیها و عقد عشراً؛ ای جعل اصبعیه کالحلقة و عقدالعشرة ان یجعل رأس السبابة فی وسطالابهام و هو من مواضعات الحُسّاب . (اقرب الموارد). || دور به هوا برشدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). بلندتر رفتن مرغ در هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دور بهوا شدن مرغ و گرد گردیدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط):
اذاما التقی الجمعان حلق فوقهم
عصائب طیر تهتدی بعصائب .

نابغه (از اقرب الموارد).


|| تحلیق بُسْر؛ پخته گردیدن دو ثلث غوره ٔ خرما. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || تحلیق ضرع ناقه ؛ بلند شدن شیر پستان ناقه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحلیق عیون ابل ؛ فرورفتن چشمهای شتران به مغاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گود افتادن چشم شتران . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحلیق قمر؛ هاله بستن ماه . || تحلیق نجم ؛ بلند شدن ستاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط):
رُب َ منهل طاو وردت ُ و قد خوی
نجم و حلق فی السماء نجوم .

(اقرب الموارد).


|| نفخ آوردن شکم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد): شربت صواحاً فحلق بی ؛ نوشیدم شیر که آب در آن غالب بود، پس نفخ کرد شکم من . || برداشتن چشم بسوی آسمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحلیق ظرف از آشامیدنی ؛ پر شدن آن از شراب ، چنانکه قسمت کمی از آن باقی ماند که گویی آب به حلق ظرف رسیده است . (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله