ترجمه مقاله

تخت زدن

لغت‌نامه دهخدا

تخت زدن .[ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تخت گستردن . (آنندراج ). نصب کردن تخت . تخت را برپا داشتن نشستن را :
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.

نظامی .


مرا اقبال داد این مژده ٔ بخت
زدم اندیشه را بر آسمان تخت .

امیرخسرو (از آنندراج ).


عشق جایی که تخت قدر زند
عقل را پایه ٔ تعقل نیست .

ظهوری (ایضاً).


ترجمه مقاله