تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده :
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است .
دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش .
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است .
نظامی .
دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش .
سعدی (بوستان ).