ترجمه مقاله

تدریج

لغت‌نامه دهخدا

تدریج . [ ت َ ] (ع مص ) درنَوَردیدن . (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از المنجد). || پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بر کاری داشتن اندک اندک .(تاج المصادر بیهقی ). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پایه پایه چیزی را بسوی چیزی بردن . (آنندراج ). درجه به درجه و پایه بپایه چیزی را بسوی چیزی بردن یعنی آهسته آهسته کار کردن . (غیاث اللغات ). || تنگ روزی و بی طاقت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
- بتدریج ؛ کم کم . خردخرد. اندک اندک . بمرور. متدرجاً : تا هر کس که خرد دارد... و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا بتکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33). و بگوی صلاح تو آنست که یکچندپیش ما نباشی و بغربت مقام کنی که چنین خطایی رفت تا بتدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک می فزودند.

نظامی .


تأمل در آیینه ٔ دل کنی
صفایی بتدریج حاصل کنی .

سعدی (بوستان ).


ولیکن بتدریج تا انجمن
بسستی نخندند بر رای من .

سعدی (بوستان ).


مایه ٔ عیش آدمی شکم است
تا بتدریج میرود چه غم است ؟

سعدی (گلستان ).


رجوع به تدریجاً و متدرجاً شود.
ترجمه مقاله