ترجمه مقاله

تراز

لغت‌نامه دهخدا

تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان ، و معرب آن طراز باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب . (فرهنگ رشیدی ). شهری است از ترکستان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهره ٔ آفاق اند. (غیاث اللغات ) :
یاد باد آن شب کآن شمسه ٔ خوبان تراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز.

فرخی .


همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار
با بتان چگل و غالیه زلفان تراز.

فرخی .


اگر نگشت هوا جای آهوان ختن
وگر نگشت زمین جای بتگران تراز.

قطران (از انجمن آرا).


چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان
چو بتگران تراز این چراست نقش تراز؟

قطران (از انجمن آرا).


ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز
همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز.

قطران (از انجمن آرا).


سخنم ریخت آب دیو لعین
به بدخشان و جام و تون و تراز.

ناصرخسرو.


رجوع به طراز شود.
ترجمه مقاله