ترجمه مقاله

تراک

لغت‌نامه دهخدا

تراک . [ ت َ ] (اِ صوت ، اِ) چاک و شکاف . (برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. (فرهنگ رشیدی ). شکاف . (فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چاک و شکاف و شقاق . (ناظم الاطباء). چاک و شکاف در جسم سخت که در تکلم تَرَک است . (فرهنگ نظام ) :
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .

عسجدی .


... و تراکی که بر اندام پدید آید از سرما. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
و بباید دانست که کمترین شکستگی استخوان آنست که اندر وی تراکی پدید آید که دیگر روی استخوان درست مانده باشد و تراک بدو نارسیده ، و بتازی آنرا صدع گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بر دل شیر و پلنگ افتد آنگاه تراک
که به شست تو برآید زکمان تو ترنگ .

خاقانی (از فرهنگ نظام ).


|| طراق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 295) (اوبهی ). آوازی را گویند که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آواز ترکیدن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز شکستن و شکافتن چیزی . (فرهنگ رشیدی ). آوازی باشدکه از شکستن یا شکافته شدن بگوش رسد. (فرهنگ جهانگیری ). آواز بلندی که از شکافتن یا شکستن چیزی بگوش رسد که مبدلش تراغ است . (فرهنگ نظام ) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک .

خسروی (از لغت فرس اسدی ).


همانگه بفرمان یزدان پاک
از آن باره ٔ دژ برآمد تراک .

فردوسی .


تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔخویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ، ترنگ .

فرخی .


کُه و دشت و دریا بلرزید پاک
درافتاد بر چرخ گردون تراک .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| صدای رعد را نیز گفته اند. (برهان ). صدای رعد. (ناظم الاطباء). مجازاً، آواز رعد و امثال آن . (فرهنگ نظام ). طراق معرب آنست . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). کاف را قاف کرده اند چنانکه حکیم سنائی گفته :
چوب را بشکنی طراق کند
آن طراق از سر فراق کند.
مولوی گفته :
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
یار است نه چوب مشکن او را
گر بشکنیش طراق خیزد.
و چون در فارسی غین و قاف بیکدیگرتبدیل یابند ترکیده را ترغیده نیز گویند. (انجمن آرا).
ترجمه مقاله