ترجمه مقاله

ترب

لغت‌نامه دهخدا

ترب . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ) معروف است که عربان فجل خوانند. (برهان ). ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گویند. (ناظم الاطباء). از تیره ٔ چلیپائیان که ریشه ٔ ضخیم آن خوراکی و خرجینک آن بندبند است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 208) :
چون در حکایت آید بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.

لبیبی .


بی توهمه ظریفان بی ترب و ترّه اند
تو همچو ترب غاتفری زینت تره .

سوزنی .


ممدوح را به ترب صفت هیچکس نکرد
چون من که شاعر سخن آرایم و سره .

سوزنی .


از دکانی گر کسی تربی برد
کاین ز حکم ایزد است ای باخرد.

مولوی .


در افواه افتاده بود که در مشرق پادشاهی از نسل مغول نشسته است که ترب و تبر نزد او یکسان است . (جهانگشای جوینی ). سینه ٔ فلان زمین بلند است ، آنرا می باید هموار کرد تا آب خورد و ترب کشته شود و بی کشت نماند. (انیس الطالبین بخاری ص 194).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.

بسحاق اطعمه .


ترجمه مقاله