ترجمه مقاله

ترساندن

لغت‌نامه دهخدا

ترساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) ترسانیدن . تهدید. ارهاب . بیم دادن :
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.

فردوسی .


همی کودکی بی خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم .

فردوسی .


کردند وعده ٔ دیگری زین به نیامد باورش
از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش .

ناصرخسرو.


از کرم دان آنکه میترساندت
تا بملک ایمنی بنشاندت .

مولوی .


نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .

سعدی .


از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش .

سعدی .


ترجمه مقاله