ترجمه مقاله

تزجی

لغت‌نامه دهخدا

تزجی . [ ت َ زَج ْ جی ] (ع مص )به اندکی روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بس کردن و اکتفا نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به چیزی بس کردن . (آنندراج ). بچیزی اکتفا کردن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تزج من دنیاک بالبلاغ ؛ ای اکتف منها ببلغةالعیش . (عدی بن رقاع از اقرب الموارد). کار او بدان رسید که به خفارت کاروانها و تجار باز ایستاد و از جعالات ایشان تزجی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 314). و شوهرزن را میکشت و میجوشانید و با اجزا و اعضای او تزجی و تغذی میکرد و مردم را از شوارع درمی ربودند و میکشتند و میخوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 327).
ترجمه مقاله