ترجمه مقاله

تعنت

لغت‌نامه دهخدا

تعنت . [ ت َ ع َن ْ ن ُ ] (ع مص ) اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواستن لغزش و مشقت کسی . || تعنت در سؤال ؛ پرسیدن بجهت تلبیس بر وی . (از اقرب الموارد). || عیب جویی از کسی و بدگویی . (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی . (غیاث اللغات ). خطا وسهو بر کسی جستن . (آنندراج ). ذلت جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد زیرا که اصل نماز بر تواضع نهاده اند. (منتخب قابوسنامه ص 17). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط، و هر روز مطالبه کردی و سخنهای باخشونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان ). باری زبان تعنت دراز کرد و همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید. (گلستان ).
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغتعنت برآورد ز نیام .

سعدی .


ترجمه مقاله