ترجمه مقاله

تقصیر

لغت‌نامه دهخدا

تقصیر. [ ت َ ] (ع مص ) سست کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوتاهی کردن و با لفظ کردن و افتادن و بستن و رفتن و آمدن مستعمل . (آنندراج ). سستی و کوتاهی کردن در کاری . (غیاث اللغات ). قصورو کوتاهی . (ناظم الاطباء). مقابل توفیر :
نه در سخاوت او دیده هیچکس تقصیر
نه در مروت او دیده هیچکس نقصان .

فرخی .


خدمتش توفیر اقبال است و زو بیرون مشو
هرکه از توفیربیرون شد به تقصیر اندر است .

عنصری .


بخت بی تقصیر و محنت ، روز بی مکروه و غم
دهر بی تلبیس و تنبل ، چرخ بی نیرنگ و رنگ .

منوچهری .


بما تقصیر خدمت نیست لازم
بدیم و، بد نبایست آوریدن .

ناصرخسرو.


کس نخواند نامه ٔ من ، کس نگوید نام من
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب .

ناصرخسرو.


دولتت را سعی بی تقصیر باد
نصرتت را تیغ بی زنگار باد.

مسعودسعد.


تقصیر را در مذهب حمیت رخصت نمی بینم . (کلیله و دمنه ).
حاش لله اگر امسال ز حج وامانم
نه قصور من و تقصیر تو حاشا شنوند.

خاقانی .


یکی گفتا که در اقصای کشمیر
ز شیرینی نباشد هیچ تقصیر.

نظامی .


خام کن پخته ٔ تدبیرها
عذرپذیرنده ٔ تقصیرها.

نظامی .


چه برخیزد از دست تدبیر ما
همین نکته بس عذر تقصیرها.

(بوستان ).


عاکفان کعبه ٔجلالش به تقصیر عبادت معترف . (گلستان ).
عذر تقصیر خدمت آوردم
که ندارم به طاعت استظهار.

(گلستان ).


بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدا آورد.

(گلستان ).


تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوند می رود.(گلستان ).
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را.

سعدی .


برخیز تا بعهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته بخدمت قضا کنیم .

سعدی .


|| (اصطلاح فقه ) در فقه آن باشد که کسی در اعمال حج کار خلاف کند مثل آنکه ناخن خود را در احرام بگیرد که باید کفاره بدهد و آن عمل را تقصیر گویند... پس تقصیر در کار و محرمات باشد که افعال محرمه را که نباید در حال احرام انجام دهد مرتکب شود و اطلاق آن بر کفاره از باب اطلاق سبب بر مسبب است . (فرهنگ علوم تألیف دکتر سجادی ). || بازایستادن در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازایستادن از کاری با توانایی کردن آن . (از اقرب الموارد). فروگذار و مانید. (ناظم الاطباء). || بازماندن از چیزی . (زوزنی ). گذاشتن چیزی را بعلت نتوانستن : قصرعنه ؛ گذاشت آن را چونکه نتوانست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کوتاه کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کوتاه کردن و از آنست تقصیر در نماز وشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضد تطویل . (اقرب الموارد). اختصار. (ناظم الاطباء). || کم کردن از موی . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || آرمیدن و فرونشتستن درد و خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغ کردن در بن گردن به داغ قصار و یقال : ابل مُقَصِّرَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هیچکاره گردانیدن دهش را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوفتن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوفتن و سپید کردن جامه . (از اقرب الموارد). || (اِ) داغی مر ستور را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهو و غفلت و خطا و غلط و گناه و جرم و عیب . (ناظم الاطباء): و اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی ، به زودی تأدیب نفرمودی از جهت حق خدمت . (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
ترجمه مقاله