تلاج
لغتنامه دهخدا
تلاج . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) بانگ و مشغله . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله . (برهان ) (از غیاث اللغات )(از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج .
ز آه زخمی و آوازکوس و ناله ٔ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج .
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج .
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج .
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و ناله ٔ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج .
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری ).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج .
فخری (از فرهنگ رشیدی ).